یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!



سلام!


خدا رو شاکریم که ما هم در راهپیمایی عظیم اربعین، که به فرموده، نشانه اراده پروردگار بر نصرتِ امتِ اسلامی است، نقش داشتیم. 


هر چند زکار خود خبردار نه‌ایم (نِئیم)

بیهوده تماشاگر گار نه‌ایم (نِئیم)

بر حاشیهٔ کتاب، چون نقطهٔ شک

 بی کارنه‌ایم (نِئیم)  اگر چه در کار نه‌ایم(نِئیم)   

                                                                                   ابوسعید ابوالخیر

#پیاده_روی_اربعین 98 من و همسر این بار هم به لطف و کرامت و نظر حضرت حق و اذن دخول آقا امیرالمومنین و امام حسین (ع) صورت گرفت. واقعا از خدا خواستم تک تک فرشته هایی که مسبب مشرف شدن مجدد ما شدن، حاجت روا بشن. تنشون سالم و روحشون آرام و دلشون شاد باشه. اگر علاقه و دوست دارید در این گردهمایی حضور داشته باشید، انشالله که نصیبتون بشه.

با دلی تنگ، برگشتیم/.


نکته: خودم  هم لایکش کردم



من مُقلد جناب آیت الله مکارم شیرازی هستم. علاقه وافری به ایشون دارم. مطیع فرمایشات ایشون هستم و مدام مراجعه میکنم به توضیحاتشون. قرآنی که با ترجمه ی ایشون باشه میخونم و دوستشون دارم. تفسیر قرآنشونو میپسندم و فکر میکنم چشم و گوشمو باز میکنه. از هیچ مرجع دیگه ای خبر ندارم و پیگیری هم نکردم.

حالا خُب که چی مثلا؟

ایشون فتوایی دادند که بنده رو بدجوری به فکر واداشتند. لینک و لینک

من واقعا متوجه نمیشم یعنی الان اشعار مولانا همه متهم به ترویج فرقه ضاله صوفیه هستند؟ یا نه یه نفر که به قول ایشون فاسد بودند، شعرهای عرفانیِ

چی شد؟

کی بود؟ کی میدونه؟

کی میتونه به زبان ساده توضیح بده؟ خودم کلی چیزها رو سرچ کردم ولی نفهمیدم .

HELP



ها؟ و اینجا

خیلی برام مهمه دارم افسرده میشم . 


با اینکه آدمیها از روی غرور و خود خواهی همیشه و در همه جا خران را سمبل بی هوشی و خریت میدانند ولی خران در بسیاری از موارد تیز هوش و دور اندیشی خود را بدون تظاهر و خودنمائی  به ثبوت رسانیده اند و از جمله در راه پیمائی بدون وسائل علمی همیشه کوتاه ترین و راست ترین راه را انتخاب می کنند و در علم هندسه (که برهان حمار ) معروف است، خر از هر راهی که یکبار برود بخوبی یاد میگیرد و بار دوم در همانجا ترمز میکند .

در تیز هوشی و دور اندیشی و واقع بینی همین قدر بس که تا کنون شنیده نشده و تاریخ نشان نداده که خری یا کره خری در آتش یا در آب افتاده باشد یا از پشت بام یا پل هوایی سقوط کند یا در چاه بیفتد یا خری یا کره خری طویله خود را گم کند یا دو خر با هم تصادف کنند و در تصادف آنها کسی کشته شود یا خری یا کره خری به خاطر فوتبال خودکشی و خود سوزی و انتحار کرده باشد یا خری با خر دیگری دوئل کند  یا خری به امید دیگری بنشیند و از طویله بیرون نیاید و از کار و کوشش و فعالیت دست بکشد، یا خری اعتصاب کاه و جو کند. و یا خری یا ماده خری قاچاق دارو کند و سپس با ظاهری متظاهر وارد دادگاه شود.جایی به ثبت نرسیده است که خرانی دهک بندی شوند و روز به روز بر استرس دهک بالایی هایشان افزوده شود؛ 

در صورتی که آدمیها میلیونها سند حماقت و جهالت و رسوائی در این امر دارند و هر روز در جرائد و مجلات و رادیو و تلویزیون، آگهی میدهند که امروز چندین بچه آدمی در حوض خفه شد . چند دختر بچه ربوده شدند و چند نفر از بام سقوط کردند؟،  چه کسی آبی شد . کدام زن زیر آبی با حجاب شد. در فلان تصادف چندین نفر کشته و مجروح شدند چندین نفر دختر و پسر خود کشی کردند چندین نفر فرار کردند در اثر ترس و وحشت و پیش آمدهای ناگوار چندین نفر دق کش و دیوانه شدند . آدمیها، این همه رسوائی ها را هر روز و در هر جا و هر زمان داشته و دارند و ده ها تیمارستان و دارالمجانین و صدها جلد کتاب و هزاران پرونده و سند و نشانی بی عقلی و حماقت و خریت دارند و باز خران را خر مینامند. 

اصولا تاریخ نشان نداده است که خر یا کره خر دیوانه ای در جهان دیده شده باشد یا خری مغزش گرد باشد یا پنج کار کند یا دوبار پایش در چاله ای فرو رود و پند نگیرد و باز از همان راه عبور کند یا نره خری عاشق ماده خری گردد و چون دسترسی به او پیدا نکند خودکشی نماید یا داستان لیلی مجنون و ویس و رامین و صدها نمونه دیگر را در میان خران پدید آورند .

و اگر خرها آدم بودند و آدمها خر، هرگز و هرگز و هرگز دست به چنین اقدامی نمیزدند. ببینید/. اگر توانِ دیدن فیلمهای دلخراش و خون و خونریزی ندارید نبینید/.

 

 


منبع: +
 

 


دیروز قبل از ظهر یارو اومده بود جلو شیشه مغازه و انعکاس تصویر خودشو نگاه میکنه با یه سوزن افتاده به جون دندونش تا اون یه تیکه پوست گوجه ای که از نهارش باقی مونده هم بکشه بیرون و ببلعدش. 

خوب یا باید کاری میکردم که در این صورت ممکن بود خجالت بکشه؛ و یا بیخیالش میشدم و نگاهش نمیکردم تا بره. 

ولی خوب نمیشد.

 یه زوج جوون نشسته بودن درست روبروی شیشه و قرار بود قرار داد ببندیم و اتفاقا از اون دست آدمهایی بودن که اشتباهی اومده بودن تو آتلیه من. چون اصلا  تیپشون یا همچین آتلیه فَکَسَنی و درِ پیتی جور در نمیومد.  در هر حال اومده بودند و داشتن به جای نمونه کار به هنر نماییِ فرد مذکور نگاه میکردن و زیرجولکی میخندیدن. دیدم هم تمرکز مشتری به هم خورده و هم اینطوری  خود من هم نمیتونم از کارهام تعریف کنم و به زور متقاعدشون کنم که عزیزانم! شما به بهترین آتلیه‌ی عکاسیِ خاورمیانه تشریف آوردید. 


گوجه ی لامصب هم چسبیده بود و در نمیومد.

 دیگه حضرتِ آقا با نوک ناخن افتاده بود به جونشو انگار یه تیکه ش آزاد شده بود و میخواست به زور اون تیکه رو بگیره و بکشه بیرون. اما نمیشد.

دیدم نمیشه با پشت انگشتم زدم به شیشه. (شبیه اون مدلی هایی که میخوای وارد اتاق یکی بشی، یواش در میزنی.) دیدم به روی خودش نمیاره. نباید هم میاورد تو اون سر و صدای ماشین مگه میشنید.

دومادی که تو آتلیه بود گفت ولش کن بنده خدا رو. گفتم من که خیلی وقته ولش کردم شما ول کن نیستی. بعد خندیدیم. بیرون هم نمیشد رفت. نگران بودم خجالت بکشه. و بیشتر نگران این بودم مثل خانمی که چند وقت پیش اومده بود، بیاد تو مغازه و متوجه بشه و سرمون غر بزنه.

یهو به فکرم خورد با چراغ‌قوه موبایلم یه نور بندازم رو صورتش و بفهمه و بره. نورِ چراغ از فیلتر شیشه که عبور کرد تبدیل شد به یه نور خیلی خفیفی که خورد روی گونه ش. حالا  روی انعکاسِ صورتش یه نور میبینه. با تعجب از تو شیشه به صورتش نگاه میکنه تا سر در بیاره این نور از کجاست.

به بالا سرش نگاه میکنه. با ناخنش مثل اینکه یه لکه ای دیده باشه سعی میکنه پاکش کنه. مدام به اینور و اونور نگاه میکنه تا ببینه بازتابِ کدام نوره که به صورتش خورده. 

به نتیجه نمیرسه و میره سراغ گوجه. یه کم میگذره و وقتی نمیتونه درِش بیاره عصبانی میشه و با کفِ دستش میکوبه به شیشه و داد میزنه میگه "اَه"

ما سه تا مثل اینکه یه چیزی منفجر شده باشه از جا میپریم. دختر خانم که تا الان میخندیده،بعد از کمی مکث با صدای بلندتری میزنه زیر خنده که باعث میشه ما هم بخندیم.

دوباره به مرد گوجه ای نگاه میکنم و با خودم فکر میکنم بهتره برم سراغش . اصلا چه کاریه؟ ریموت کنترلِ کرکره رو بر میدارمو اون کرکره ای که طرفْ جلوش واساده بودو میبندم.  قبل از اینکه کرکره کاملا بسته بشه، دوتا دستشو میچسبونه به شیشه و صورتشو از بین دستاش به شیشه نزدیک میکنه و نوک بینیش هم میچسبه به شیشه و همینطوری کمرشو خم میکنه تااینکه زانو میزنه رو زمین تا زیرِ کرکره که در حال پایین اومدنه گیر نکنه. دیگه مطمئن میشه یه عده نشستن تو مغازه. یه جاخالی میده تا دستش گیر نکنه و میاد سمتِ در و در رو باز میکنه و میگه: اینجا عکاسیه؟ سلام.

مشتری هام خودشونو جمع و جور میکنن و میگم امرتون. میگه آینه دارین؟ با دست اشاره میزنم میره تو آتلیه. (تاریکخانه یا کارگاه عکاسی)

بعد از یکی دو ثانیه بر میگرده . یه نگاه به خانمه میکنه و مثلا نمیدونه الان باید خجالت بکشه یا نه، میگه: خلال دندون دارین؟

میگم : تموم کردیم. فردا میارم.

غز مزنه و میگه ای بابا! باز میره داخل.

بعد از ده بیست ثانیه بر میگرده و میگه ببخشیدا. مزاحم شدم. دَمت گرم. بعد میره. 



امروز بعد از ظهر که رفته بودم وسائل و تجهیزاتو یه گردگیری ای بکنم، دیدم یه تیکه پوست گوجه چسبیده به آینه. خدا رو شکر تونست درِش بیاره. فکرم خیلی درگیرش بود.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خرید و فروش انواع لباس های ایرانی داستان های کوتاه نشریه‌ی الکترونیکی رایانا مدرسه دارا پاتوق همه ツ پاتوق دوستانツ پاتوق کده VizWiz دانلود تیوب <<دانلود فیلم و بازی>> مطالب سلامتی و پزشکی کفپوش خودرو به وبلاگ کودک و نوجوان خوش آمدید